خداکند...
نمیدانم چرا تنم میلرزد
وقتی صبحت از تو میشود
نه از ترس حضورت نیست
از آروزی به تو رسیدن است،
از شاید ها و باید ها
و از اینکه نمیدانم داشتنت رو عاشقانه اشک بریزم یا دوریت را …
شاید روزی تنم لرزید و دستانت را روی شانه هایم گذاشتی
و گفتی زیر لب اشک شوق بریز
من به کنارت آمده ام برای همیشه !
نظرات شما عزیزان: